029
خوشگل مامان پسرک بازیگوشم بود و نبودم عزیزم دیشب حسابی همه را نگران کردی ساعت 9 که رسیدم خونه دیدم خونریزی دارم مامانی خیلی ترسیده بود ، واقعا شک بزرگی به من وارد شد. با بابایی و مامان جون رفتیم بیمارستان وقتی در راه بودیم من برای سلامتی شما قرآن می خواندم. یک لحظه از امکان تولد شما ترسیدم ، هنوز دلم تکون های گاه و بی گاهت رو می خواهد. هنوز هم از این که تو نزدیک ترین کس به منی احساس آرامش دارم.تقریبا نزدیک به 1 ماه دیگه به وقت قانونی تشریف فرمایی شما مانده است . اما من می ترسم آیینه زندگی من . ماما نوار قلب گرفت از شما و حرکاتتون رو چک کرد و گفت همه چیز خوبه انقباض نداری برو فردا صبح بیا پیش دکتر خودت. صبح هم با نگی...